رادینرادین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

آقا رادین نفس مامان و بابا

گل پسرم حریره بادوم خورد :*

سلام عسلم الان 5 ماه و 12 روزته امروز واسه اولین بار حریره بادوم خوردی و دیگه به طور جدی غذا دادن بهت رو شروع کردم وااااای چقدر لذت بخشه غذا دادن به گل پسرم خیلی هم حریره بادوم دوست داشتی و با لذت خوردی اینم عکس امروزت   29 دی ماه 1393 ...
29 دی 1393

غذاخور شدن رادین گلم

قربونت بشم من که دیگه بزرگ شدی و غذا می خوری الان یک هفته ست یعنی از 22 دی ماه که غذا دادن بهت رو شروع کردم و تا حالا فقط بهت لعاب برنج و آب بادوم دادم و فردا قراره بهت حریره بادوم بدم پریشب که مامان جون بهت یه تیکه سیب داد که به لثه هات بمالی حساااااابی هول شده بودی و آب سیب رو می مکیدی منم یه کوچولو واست رنده کردم و دادم با لذت خوردی عااااشق غذاخوردنتم عزیز دلم    ...
28 دی 1393

خوشمزه ی مامان :*

سلام گل پسر خوشگلم  سلام عزیز دلم  واااااای نمی دونی چقدر خوشمزه و ناز شدی دلم می خواد بخورمت دلم می خواد حساااابی تو بغلم فشارت بدم ولی حیف دلم نمیاد اذیت بشی 5 روزه که وارد شش ماهگی شدی روز به روز داری شیرین تر میشی و کارای جدیدتر یاد می گیری حسااااابی هم به من وابسته شدی ، تا از کنارت میرم شروع می کنی به گریه و وقتی میام از خوشحالی می خندی بابایی هم به اندازه ی من عااااشقته و بهت میگه بلبل بابایی جدیدا هم خیلی آروم ترشدی و با خودت بازی می کنی کلی صدا در میاری و جیغ و داد می کنی  جدیدا یاد گرفتی شاید نیم ساعت بدون وقفه میگی دددددددد...... :))))) قربونت بشم من که بااومدنت اینهمه عشق و صفا و ش...
21 دی 1393

رادین توی 5 ماهگی

این بار هم واکسن چهار ماهگیتو با تاخیر 23 آذر زدیم آخه بابایی تهران بود و سفارش کرده بود منتظر بمونیم برگرده بعد واکسنتو بزنیم. خیلی می ترسیدم اذیت بشی آ خه واسه واکسن دو ماهگیت اذیت شدی و تب کردی   و جای واکسنت هم درد داشت ولی خدا روشکر این بار کمتر اذیت شدی فقط روز دوم یه کوچولو تب کردی.   آخر 5 ماهگی هم رفتیم بهداشت نزدیک خونه و واست پرونده باز کردیم . توی 5 ماهگی هم وزنت 7400 شده بود و قدت 66.5 و دور سرت هم 42.5                           ...
21 دی 1393

رادین توی 4 ماهگی

آخر 4 ماهگی وزنت شده بود 7 کیلو و قدت 64.5 سانت و دور سرت هم41.5         اولین بار 5 آذر دمر شدی که البته من ندیدم پیش مامان جون بودی و دفعه ی دوم 7 آذر دمر شدی که کلی من و بابایی ذوق کردیم اینم عکس دومین باری که دمر شدی             ...
21 دی 1393

رادین توی 3 ماهگی

توی سه ماهگی دیگه اقو رو واضح می گفتی و ق رو حساااابی می کشیدی پایان سه ماهگی وزنت شده بود 6400 و قدت 62 و دور سرت هم 40.5 واکسن دو ماهگیتو هم بخاطر سفر به تبریز با یک هفته تاخیر 23 مهر زدیم.   رادین و مهراد گل     رادین بعد واکسن               رادین در حال تلویزیون تماشا کردن     ...
21 دی 1393

رادین توی 2 ماهگی

روز 17 شهریور یعنی اولین روزی که وارد دوماهگی شدی برای اولین بار خندیدی روز یک مهر 93 هم برای اولین بار اقوووو گفتی  توی پایان دو ماهگی وزنت 5850 شده بود و قدت 58 سانت و دور سرت هم 39                       ...
21 دی 1393

سوغاتی های بابایی و تخت و کمدت

اینارو وقتی دفعه ی اول بابایی با وسیله ها از تهران اومد واست خریده بود   و این بلوز شلوار که پوشیدی و این کتاب ها   اینارو هم دفعه ی دوم آورد           این رو هم دفعه ی سوم خریده   این هم عکس تخت و کمدت   تختتو به تخت خودمون چسبوندیم که فعلا شبا نزدیکت باشم و راحت بهت شیر بدم و هواتو داشته باشم گلم               اینارو هم قبل اومدن به زاهدان با بابایی رفتیم واست خریدیم.   &nb...
21 دی 1393

بعد از یک ماهگیت تا الان

 تا وقتی 40 روزه شدی بیرجند بودیم و همه ی خانواده ی باباییت واسه اولین بار اومدن دیدنت بعد از 40 روزگی برگشتیم تهران و چون شب قبل حرکت طبق معمول تا ساعت 5 جیغ زدی و نخوابیدی و من و بابایی تابت میدادیم صبح بابایی خسته بود و به همین خاطر عمو اسحاق هم باهامون اومد که توی رانندگی کمک کنه و روز بعد با اتوبوس برگشت بیرجند روزا و شبای سختی بود آخه تو یکسره جیغ میزدی و ما هم وقتی گریه هاتو میدیم جیگرمون آتیش می گرفت فقط با سشوار و جارو شارژی آروم میشدی و همش تابت میدادیم و شبا هم بیدار بودی حساااابی از کت و کول افتاده بودیم بعد چند وقت هم چون قرارداد خونه تموم شده بود تصمیم گرفتیم بریم دو سال باقیمونده رو زاهدان پیش مامان جون ...
21 دی 1393